هرچه تلاش کردم عاقبت نتواستم چشمانم را بیاموزم که تر نشوند؛ و عاقبت یاداوریم کردند که شرمنده ام ؛ که بی فایده ام ؛ که فقط شعارم بدون شعور؛ من حتی دیگر نمیتوانم در وبلاگم بنویسم؛ وقتی یادم میاید که تو در اعتصاب غذایی و من این سوی دیوارهای بلند اوین؛ آنقدر آسوده وبی خیالم که میروم عصر پنج شنبه ام را با دوستی قدم بزنم و از عدالت و آزادی و کافی شاپ جدید و دنج خیابان فلان و ک س شعر های جدید جنتی و توهمات احمدی نژاد و قصد شرکت در آزمون کارشناسی ارشد و رفاقت و انسانیت از دست رفته و خشونت و ... بگوییم و بشنویم و آخر شب هم خودمان را توصیه کنیم به ایستادگی و مقاومت در این روزها و یادمان بیاید که نرفته ایم درب اوین حتی؛ و... ومن از خودم خجلم، من از همه آنها که دربندند شرمسارم، و نمیدانم برای چه مینویسم، فقط میدانم از همه چیز خودم حالم بهم میخورد، آنقدر پست و اینقدر دور از انسانیت بودن را هیچوقت در خود نمیدیدم؛ هیچوقت فکر نمیکردم روزی برسد که روزهایی بیاید و باشم و کسانی در بند ظلم باشند و ... چرا ؟ چرا؟ میدانید اعتصاب غذا چیست؟ میدانید کهریزک کجا بود؟ همانجا که از شنیدن تعاریفی که از آن شد؛ مغزمان یخ زد؛ آنجا که درهر 24 ساعت یک کف دست نان بود و نصف سیب زمینی؛ اما چاره ای جز تحمل هم نبود برایمان؛ من دیده ام آنجا چه بروز آدم میاید بعد از 5 روز؛ اما،امروز در اوین؛ یازده روز است که کسانی برای آنکه کسی مرگ آزادی و عدالت را باورنکند، خود را از خوردن و آشامیدن محروم کرده اند؛
این چنین پایمردی و ایستادگی شوخی نیست؛
این ها حرف نیست، داستان نیست؛ مقاومت است؛
باور درستی انتخاب است
و این اشک هامان، غم هامان، درد هامان
این ها حرف نیست، داستان نیست؛ مقاومت است؛
باور درستی انتخاب است
و این اشک هامان، غم هامان، درد هامان
این ها خون دهان توست که بند نمیاید . . .
ما نیز چون تو نالانیم و گریان و ...
پاسخحذف