ساعت 4 بعدازظهر پنجم شهریور ماه باشد ودر صف خودپرداز بانک ایستاده باشید و ...
میگم : قربان چندین نفر در صف هستند، اگر کارتان تمام شده اجازه دهید نفر بعدی کارش را انجام دهد.
میگوید : پولم و دارم میشمورم، اگه شماها بزارین البته.
میگم : میدونم ،برای همین میگم اجازه بدین نفر بعدی کارش رو انجام بده.
میگه : همین دیگه، نه نمیدونی،حیف بانک تعطیله و الا کاغذش و که به دیوار زدن نشون همتون میدادم، نوشته "پول خود را مقابل باجه بشمارید و الا ..." حالا اگه کم بود کدومتون گردن میگیره.
میگم : !!!
میگه : ای بابا، هواسمون و پرت کردین نفهمیدیم چی شمردیم،ای بابا،دو ، چهار، شش ...
میگم : قربان چندین نفر در صف هستند، اگر کارتان تمام شده اجازه دهید نفر بعدی کارش را انجام دهد.
میگوید : پولم و دارم میشمورم، اگه شماها بزارین البته.
میگم : میدونم ،برای همین میگم اجازه بدین نفر بعدی کارش رو انجام بده.
میگه : همین دیگه، نه نمیدونی،حیف بانک تعطیله و الا کاغذش و که به دیوار زدن نشون همتون میدادم، نوشته "پول خود را مقابل باجه بشمارید و الا ..." حالا اگه کم بود کدومتون گردن میگیره.
میگم : !!!
میگه : ای بابا، هواسمون و پرت کردین نفهمیدیم چی شمردیم،ای بابا،دو ، چهار، شش ...