جستجوی این وبلاگ

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

وقتی در 29 سال از عمرتان تنها 2 بار پدرتان را با چشمان تر دیده باشید

سیزده سال میگذرد از دوم خرداد هفتاد و شش، میدانید، بدترین خاطره ای که فکر میکنم جزو اولین چیزهایی است که از زمان کودکی تا کنون در خاطرم نقش بسته و از یادم نخواهد رفت چیست؟ کودکی سه ساله که جهان آن سوی شیشه را با نگاههای کنجکاو و تامل گونه خود میکاود، لحظه ای حرکت دستان جوانی که سعی در جلب توجه او دارد، نگاهش را به خود جلب میکند؛ کودک به مرد جوان مینگرد؛ مرد لبخندی که یا کشدار تر از حد معمول بوده و یا اینطور در خاطر کودک ؛ ثبت شده را بر لب مینشاند، کودک نیز لبخند میزند و جوان که گویی این پروسه را خوب بلدبود، ابرو در هم کشید و رفت. . . این خاطره را گفتم تا از حیث تاثیرگذاری آن، بتوانم لطمه ای را که بر پیکر امید خورد ملموس تر کنم، سال 76 من نوجوانی 16 ساله بودم که خاتمی را، از خیلی پیش تر ها میشناخت، وقتی در 29 سال از عمرتان تنها 2 بار پدرتان را با چشمان تر دیده باشید، کودکی نمیتواند ثبت خاطره و شرح واقعه آن را تحت الشعاع قراردهد. شام میخوردیم و پدرم در جواب سوالی که هیچ از آن به خاطر ندارم!! گفتند :" امروز مراسم تودیع خاتمی و معارفه وزیر جدید بود، وزارت خونه دیگر جای من نیست وقتی حاجی نباشه؛.... و ... و ... هیچکدوم بعد از..." که اشک امانش را برید ، عمق غمی را که در چهره اش بود هیچگاه ندیدم و 2 خرداد 76، آنچنان شاد بود که برایم یاد آور اتفاقی بود که هردو از خاتمی نشات گرفته بود؛ یکی با عدم وجودش و یکی با آمدنش. شوق و حرارتی را که باعث شده بود 7 شب مانده به انتخابات را در ستاد بمانم، درشتی کردنم با بعضی که زیرلب مرا کودکی بازیگوش میخواندند که نمیداند سیاست چیست و ... هرچه بود، از هر حیث، آن روزها بهتر بودند، امیدوارتر از امروز، نیروی جوانی و طراوت خاصه یک نوجوان ؛ بذر جوانه زده اصلاح، درک و شناخت و ایمان کامل به انقلاب صحیح اما منحرف شده 57و ... آن روزها را؛ یادش اشک به چشمان می آورد و چنگ بر دلم میزند و من مانده ام و کارهای نکرده و اشتباهات بسیار و شادمانی های نکرده و غصه های فراوان نخورده، و شادی هایی که وقتش گذشته و غم هایی که میخوریم از گذشته و حال ویاد شور و حال فعالیت در ستاد سومین سید فاطمی، من و یاد اولین بازداشتگاه عمرم؛ شب 10 محرم آن سال به اتهام راه انداختن کارناوال شادی، همانجا که فرق مجرم و متهم را یاد گرفتم؛ بعدها من و رفقای دانشگاه شریف، سالهای بعد و . . . قلبم میسوزد ومیسوزد و چشمم امید دارد به فردا ها . . .

به آدرس زیر ایمیل بزنید و انتقادات و پیشنهادات خود را مطرح کنید :

Email Icon by Parstools.com